سایه اقتصادی نیا
یکی از «کولیوارهها»ی سیمین در «دشت ارژن» در سالهای اخیر محبوبتر و معروفتر بوده است: «کولیواره 3»، و آن هم به این دلیل که به آواز طلایی همایون شجریان خوانده شده است. گویی آواز همایون بالِ این شعر شده و آن را از روی صفحات کاغذ پرواز داده و بر دل و دیده و دهان ما ایرانیان نشانده است؛ آوازی که، چون زنجیره طلایی بادبادک، دورِ دامنِ شعر چرخ میخورد و گوش و هوش ما را با خود به آسمان میبرد:
رفت آن سوار، کولی! با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب تاریکیی فشرده
کولی! کنار آتش رقص شبانهات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه
چشم سیاهچادر، با این چراغ مرده
دشت و شب و سیاهی وان غولگربه کز دور
کین را کمین گرفته، با انحنای گرده
رفت آن که پیش پایش دریا ستاره کردی
دستان مهربانش یک قطره ناسترده…
سخن ما نیز بر سر همین بیتی است که آخر آوردهایم و تعبیر پرتعقیدِ «دریا ستاره کردی.» دریا ستاره کردن یعنی چه؟ این بیت را چگونه باید معنی کرد؟
پیش از این که درگیر کشف رمز این تعبیر شویم، از فضای کلی شعر مدد میگیریم و میبینیم در این صحنهای که سیمین وصف کرده چه میگذرد:
این شعر یک تابلوی هنرمندانه است از بیابانی که کولی در آن سکنی دارد. شب است و آتش فسردهای بیرون سیاهچادر بر جا مانده. همین آتش خاموش، چراغ مرده و اجاق سردی است که به ما میگوید کسی آنجا را ترک کرده است، چون رسم است که هنگام ترک بساط بیتوته، آتش را فرومینشانند و میروند. چه کسی رفته است؟ سیمین در مطلع غزل او را به ما شناسانده بود: سوار ـ یاری که کولی را با تنهایی و حسرت و اندوهش، بیعشق و بیامید، در تاریکی متراکم شب وانهاده است. صدای راوی را، پس از وصف صحنه شب و بیابان و آتش و سیاهچادر، چون ندای درونی کولی میشنویم که خطاب به او میگوید: رفت آن که پیش پایش دریا ستاره کردی.
اولین معنی که از این تعبیر به ذهن متبادر میشود، اشک ریختن کولی است به پای سوار: اشکی که سرازیر شده تا او را از رفتن بازدارد یا اشک خداحافظی. اما چه اشک التماس باشد و چه اشک وداع، سوار آنقدر درنگ نکرده که حتی یک قطرهاش را با دستان مهربانش از صورت کولی بسترد و پاک کند. همین «ستردن» قرینهای است که وجود اشک را در این مصراع تقویت میکند زیرا ترکیب «قطره اشک را با دستان ستردن» از آشناترین و پربسامدترین مواضع کاربرد صور گوناگون مصدر «ستردن» است. ستاره نیز استعاره آشنایی است برای اشک، و اصلا خود ترکیب «ستاره اشک» در ادبیات فارسی آشناست. حال که تصویر را کدگشایی کردیم، میتوان «دریا ستاره کردی» را به یکی از این معانی گرفت:
اول: رفت آن که پیش پایش دریا دریا ستاره اشک فشاندی. (ستاره کردن: اشک ریختن).
دوم: رفت آن که پیش پایش دریا را به ستاره تبدیل کردی. یعنی از دریا ستاره ساختی، یعنی از آن همه دریا دریا گریستن، تنها یک قطره را چون ستاره به پای او فشاندی.
سوم: رفت آن که پیش پایش از دریای بیانتهای غم، ستاره اشک ساختی.
به عقیده من، علی رغم تلاش برای رمزگشایی از این تعبیر، باز هم باید به تعقید معنایی در این مصراع قائل باشیم. اما نکته عجیب این است: بیت را در کلیت آن میشود فهمید، و تنها هنگام تجزیه جزئیات آن است که مشکل رخ مینماید. یعنی احتمالا، شنوندگان آواز همایون، به همان سادگی و راحتی که آواز را میشنوند، تصویر کولی گریانی را در ذهنشان مجسم میکنند که اشکش زیر آسمان پرستاره کویر میدرخشد، اما هنگامیکه نوبت به دقیق شدن در ترکیبات استعاری و تعابیر هنری میرسد، در و تخته با هم جور درنمیآید. تابلو چیزی کم ندارد. صحنه بهدقت و با جزئیات تمام ترسیم شده است و مخاطب هیچ نقصی احساس نمیکند، اما تار و پود این تابلو – فرش زیبا، جایی، گوشهای، پشتی پنهان از چشم دل ما، گرهی دارد که آن را به ظرافت تمام مخفی داشته است.
برگرفته از صفحه «فیسبوک» نویسنده